ببین:عمری وفادار تو بودم دلم جز با تو پیوندی نبسته
چه سازم؟نقش عشقی تازه چندی ست به خلوتگاه پندارم نشسته!
چو شب سر می نهم بر بالش ناز،خیالش در کنارم مهمان است:_نمی دانی چه پر شور و چه گرم است نمی دانی چه خوب و مهربان است.نمی دانی به خلوتگاه رازم،خیال دلکشش چون می نشیند؛زیادم می برد با خنده ای گرم جهان را با غم بود و نبودش.
نمی دانی چه شادی آفرین است نوازش های چشمان کبودش.
بیا یک شب،خدا را،شاهدم باش ببین:در خاطرم غوغایی از اوست،
ببین؛هر سو که می گردد نگاهم،همان جا چهره ی زیبایی از اوست.
به او صد بار گفتم"پای بندم"چه سازم؟گوش او بر این سخن نیست.
چو بندم دیده را،پیداتر آید_گناه از اوست،دانستی؟زمن نیست.
ببین:من با تو گفتم،کوششی کن ز پندارم خیالش را بشویی،
و گر نه گر دلم پابند او شد،مرا بد عهد و سنگین دل نگویی...